ساحل آرامش

در ساحل آرامشم

باز هم تراکم حوادث

گفته بوده ام حوادث و رویدادها برای من دچار تراکم می‌شوند و به سرعت بمن پرتاب میشوند، و بمن فرصت نوشتن نمیدهند، قلم را از دستم می‌گیرند و بیداری را از چشمانم می‌دزدند

ولی بلخره که باید بنویسم تاریخ چه مردمان سخیف و قبیح و گستاخی دارد.

پارت اول: من اگر جایی جمعی مکانی کوچک ترین بویی ببرم که اینجا جایی ندرم یا محبتی در دلشان ندرم، بی محبتی ببینم بی توجهی ببینم یا حتا اگر محبوب نباشم بسرعت آن مکان را می‌گذرانم و میروم، والا غرور و شخصیتم مهمتر از شغل و کارم هست

من تمام این بیست و هشت سال زندگی فکر میکردم همه جهانیان هم با همین شیوه رفتاری به عزت و محبوبیت و مقبولیت می‌رسند که واقعا هم همینطور هست

ولی من امروز سه کله پوک بی‌مصرف دیدم که فکر می‌کردند با لجبازی به اهدافشان خواهند رسید

خیلی تاسف آور بود که همه درحال کار و فعالیت و رفت و آمد پیک و چک و پک بودیم ولی آن سه نفر تمام ۹ ساعت کاری را روی بسکت نشسته و حرف زدند و حرف زدند و حرف زدند...

من واقعا متعجب ام متعجب نه فقط یک دقیقه بلکه بطور مداوم متعجب ام از این همه گستاخی و حماقت در قالب پافشاری و لجاجت در مردم. اینکه از روی حسادت افترا ببندی برای کارفرمایی که بارها تو را از اخراج شدن نجات داده و وقتی اخراج شدی بلند بلند داد بزنی که دهن همتونو سرویس میکنم. آخر دختر تو اگر میخواهی برحق بودن خود را ثابت کنی اول بابد ادب و منطق شعور از خودت نشان دهی.

آه پروردگارا من را در این فتنه، یاری دهنده ی حق قرار بده...

پارت دوم: آه پروردگارا رابطه ی احساسی من را ادامه دار کن...

تصمیم گرفته بودم امروز اصلا نگاهش نکنم، مخصوصا که در دیدار قبلی بمن گفت برو پایین، آه پروردگارا بگذریم از آن لحظه ای که غرورم شکست، ولی علاقه ام نشکست.

حتا وقتی طبق قرار همیشگی با زینب و آمنه رفتیم اتاق سیگار کارت هایم را با خوراکی ها دادم که حساب کند و خودم از دور فقط نگاه کردم. اما وقتی که در مسیر هدفون به گوش میرفتم و آمد دنبالم هم خوب نگاهش کردم هم کمی دستانش را گرفتم، و وای بر من اگر با این پسر خاطره بسازم و نتوانم خاطراتش را فراموش کنم.

 

پارت سوم: من انسان هنجار شکنی ام و تمام هنجار شکنی های جامعه را جذب میکنم مثل پیشنهاد دوستی... نه حرف زدنی که از طرف پسر مغرور ساختمانمان با آن پدر و مخصوصا مادر سختگیر و خاهر فضولی که دارد بمن شد، بهش گفتم میدونی من چند سالمه؟!! میدونی مامانت اَ من خوشش نمیاد؟!! گفت اشکالی ندره...

آه پروردگارا خودت ادامه ی راه را بر من آسان کن...

 

+ نوشته شده در پنجشنبه 2 تير 1401ساعت 3:27 توسط ساحل منفرد زاده |